صفحات

۱۳۹۰ اسفند ۱۳, شنبه

دفاع

در محله های ملبورن خانه ها دیوار ندارند. مگر محله هایی که ستاره های سینما و سیاستمدارها زندگی می کنند. همین باعث شده که من موقع راه رفتن توی خیابان ها، حسابی با تماشای بافت گیاهی خانه ها سرگرم شوم.

صبح یکی از شنبه های خوب و نازنین آغاز پاییز، با هوای ملس و خورشید نه چندان داغ ولی درخشان، با سرخوشی آخر هفته ای، داشتم قدم می زدم. گل ها را نگاه می کردم و لمس می کردم و بو می کردم و فکر می کردم که کدام ها را می شود قلمه کرد و اگر می شود یادم بماند که یک بار در یک موقع مناسب یک قلمه از گل بگیرم، با اجازه یا بی اجازه ی صاحبخانه. کاملا سرگرم تماشا بودم و فکر می کردم که در خیابان تنها هستم.

الان که خودم را تصور می کنم تقریبا مطمئن می شوم که یک لبخند وسیع رو لبانم بوده و سرخوشی ام کاملا راه رفتنم را در قبضه ی خود داشته. توی این حالت آدم کاملا بی دفاع است. یک جور حالت مستی،‌ یک جور خلسه. که صدای مرد جوانی را شنیدم. سرم را بالا آوردم و ماشین فورویل درایو سیاه را سر پیچ کوچه دیدم. 

چهار پسر توی ماشین نشسته بودند و پسر جلویی که پنجره اش باز بود، چیزی به من گفته بود و هنوز هم داشت به من نگاه می کرد و لبخندی به همان وسعت لبخند من، که دیگر از روی صورتم محو شده بود، روی لبانش بود. از چیزی که گفته بود و من نشنیده بودم، خیلی خرسند به نظر می رسید. موهای طلایی اش که از زیر کلاه لبه دارش پیدا بود زیر آفتاب برق می زد و کلاهش را یک وری روی سرش گذاشته بود.

در فاصله ی چند دهم ثانیه، شدم سراسر دفاع. حمله خون به عضلاتم را حس کردم و افزایش ضربان قلبم را شنیدم. مغز من فرمان هایش برابر بود با آخرین باری که شش سال قبل توی ایران مردی متلکی به من گفته بود. مردی که ممکن بود بعد از گفتن متلکش دستش را دراز کند و من را لمس کند. مردی که ممکن بود دنبالم راه بیفتد و حرف های جنسی و بیمار گونه اش را روی سرم خراب کند. 

این ها را طبق تجربه یاد گرفته بود. مغز من اولین بار وقتی که ده ساله بود و توی تاکسی نشسته بودم، یاد گرفته بود که مردها بی این که از تو اجازه بگیرند به تو دست می زنند. به جاهایی که حتی هنوز اسمش را نمی دانی چه برسد به نقشش. مغز من یاد گرفته بود که مرد غریبه ای که دارد به تو لبخند می زند و توی چشمانت نگاه می کند حتما فکر آزار تو را در سر دارد و حتما به زودی حرف جنسی ای می زند و یا کار جنسی ای می کند و اصلا هم برایش مهم نیست که تو چقدر تمایل داری. همین آموزش ها بود که باعث شد که گردش خونم تغییر کند و کاملا آماده دفاع شوم. با اخم و عصبانیت گفتم: «چی گفتی؟»

پسر چشمهایش گشاد شد. دست خالکوبی شده اش را که دم پنجره ی ماشین گذاشته بود کمی کشید تو،‌ لبخندش روی صورتش خشک شد و گفت: «فقط گفتم صبح بخیر.»

شرمنده شدم. آنقدر شرمنده که حتی نتوانستم از حالت جدیت خارج شوم و فقط گفتم اوکی و به راهم ادامه دادم. حتی جواب صبح بخیرش را نتوانستم بدهم. سرعتم را بیشتر کردم که پیچ خیابان را هرچه زودتر رد کنم. از خشونت خودم شرمسار بودم. به مغزم تشر زدم که اصلا لازم نبود من را به این حالت دفاعی ببری. تا عصر آن روز با خودم کلنجار رفتم و سعی کردم که یادم بماند که مردهای استرالیا خیلی وقت است اهلی شده اند.

۷ نظر:

  1. داستان برایم خیلی آشنا بود، فکر کنم از زبان خودت شنیدم. هم آنموقع و هم الان که نوشته‌ات را خواندم غمگین شدم.

    پاسخحذف
  2. مثل همیشه زیبا نوشتی‌ ولی‌ به هزار و یک دلیل این بار با نتیجه گیریت مخالفم: مردهای استرالیا خیلی وقت است اهلی شده اند!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. بوبوجان، این نتیچه گیری نیست. واقعیت هست. فمینیست ها سال هاست که در غرب و استرالیا در حال فعالیت هستند.
      با قوانین و فرهنگ های ضد زن مبارزه کرده اند. مردهای اهلی به خود اجازه نمی دهند که مزاحم یک زن بشوند فقط برای این که دلشان می خواهد. قانون حامی زنان است در این موارد. این کار جرم تعریف شده و با آن برخورد می شود. این طور هست که مردها اهلی شده اند.

      حذف
  3. جدا از اینکه نمی‌شه در مورد رفتاری خاص درباره آدم‌ها به صورت کلی‌ نتیجه گیری کرد باید بگم من همین‌جا تو ملبورن شاهد خشونت‌های رفتاری زیادی علیه زنان مشابه با ایران بودم و شاید دلیل مواجه نشدن شما با این مسائل همون‌طوری که قبلاً گفتم منطقه زندگیتون باشه،می‌تونم منظورم با این سرنخ بهتر توضیح بدم که از روی نقشه مترو(ترن) می‌شه به ۲ قسمتی‌ بودن ملبورن پی‌ برد! اونجایی که شهر به ۲ قسمت زون ۱ و زون ۲ تقسیم شده! و بیشتر حوادثی که در مناطق زون ۲ اتفاق می‌افته در منطقه‌های زون ۱ کاملا نادر هستن! و از اونجایی که اخبار و برنامه‌های تلویزیون اینجا از نظر هدایت و کنترل ذهن افراد جامعه خیلی‌ پیشرفته تر از ایران عمل میکنه پس طبیعیه که به خیلی‌ از اخبار مثل تجاوز ها،کودک آزاری‌ها و خشونت علیه خانواده و.. پردخته نمی‌شه مگر حوادثی با بعد خبری وسیع (مثل جریان تجاوز و قتل اون مجری تلویزیون که اجبارا باید بهش پرداخته بشه)
    خوب ولی‌ باید اعتراف کنم که اینجا مسلما شاهد مرد‌های اهلی بیشتری هستم اما من بااین فعل "اهلی شدن" مشکل دارم! چون باید گفت اینجا مرد‌ها رو اهلی کردن! یعنی‌ از تأثیر "زور" یا همون "چوب بالای سر" نباید غافل شد!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آدم های همه جای دنیا همدیگر را آزار می دهند. زنان مردان را،‌ مردان زنان را،‌زنان زنان را،‌ مردان مردان را...
      چیزی که هست تعداد و مقدار این آزارهاست. و برخورد قانون با آزار.


      برای من به عنوان یک شهروند زن مهم این هست که این آسایشم در خیابان مهم هست. این که این آسایش با زور به دست آمده یا نه فرقی نمی کند.

      در مورد تفاوت فاحش بین زون ۱و ۲ اطلاعی ندارم.

      حذف
    2. کاملا باهاتون موافقم ، اشاره من هم به همین بود که فراموش نشه ذات مردان و زنان یک شکل و شبیه به همه و این وسط قانون و مجازاته که محدودیت‌ها رو ایجاد می‌کنه که در نتیجه ما شاهد تفاوت‌های رفتاری بین مردان استرالیا و کشور‌هایی‌ مثل ایران هستیم والا اگر همین قوانین تو ایران وجود داشت من به جرات میگم ما تا الان صادر کننده مرد‌های اهلی شده بودیم!! که یک نگاه به تاریخ معاصر خودمون تا قبل از "انقلاب اسلامی" حرف من رو ثابت میکنه

      حذف